بخش نخست/
داستان کوتاه
در روزگارانی نهچندان دور، دهکدهیی بود که تپهیی بزرگ آن را احاطه میکرد. تپه اگرچه پیر بود و حالتی تیره داشت، اما حضورش هستیبخش بود. بهخصوص برای جوانهای دهکده که هر غروب زیر یک درخت کهنسال گردهم میآمدند و تا پاسی از شب ضمن گفتوگو با یکدیگر، چشم به کویر برهنه و بیانتهایی … ادامه خواندن روی خطِ سراب
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.